وبلاگ هواداران(پرسپولیس)
کیسه داروهایش را برانداز کرد. خدا را شکر آمپولش نشکسته بود. دستش را گرفت و به سمت ماشین آورد. او را نشاند روی صندلی عقب ماشین و آدرسش را پرسید. پیرزن سر درد و دلش باز شد. علی را نمی شناخت اما نشانی بنده های خدا سر راست است. یک شباهت و یکسان بودن آسمانی. دلها پل می زنند به همدیگر. او را تا منزلش رساندیم. تا آنجایی که مرد خانه روی آن تشک کهنه دراز کشیده بود با درد کهنه ترش. من آمدم بیرون، پیرزن قصه بیماری و تنهایی همسرش را تا روی چارچوب درب آن حیاط پر از فقر جنوب شهر روایت کرده بود. علی با چشمانی پر از بغض کنارم نشست. حرفی نزد، حرفی نزدم. وارد پمپ بنزین که شدیم و بنزین که زد پرسید: «داداش کارتخوان دارید؟» کارگر پمپ بنزین که تازه باور کرده بود او کیست گفت: «داریم اما خرابه. قابل نداره آقای کریمی» به من گفت پول همراهته؟ گفتم آره. دادم و بغضم گرفت. همین دوساعت پیش، همان بانک، باجه داری که استقلالی بود و کری خواند و خندید... 4میلیون و 700هزاری که تراول گرفت و گذاشت کنج جیبش. حالا چرا پولها نبود؟ پیرزن امشب تا قیامت دعایت می کند اسطوره! نظرات شما عزیزان: دکتر.م
ساعت21:51---3 اسفند 1391
علی کریمی را همه می می شناسیم ، او را نه بخاطر فوتبالش بلکه بخاطر قلب اش و انسانیت اش دوست داریم
موضوعات
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|